شعر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سیزده روز گذشت از همه سان بی خبرم

سیزده، ده شود و سال به آخر سپرم

من و این حسرت دیوانگی غرق جنون

حال ای کاش که راهی به جایی ببرم

♥ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 9:52 توسط زینب :

شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab8413 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 0:39

امروز که صدای هیاهوی بچه ها از دور به گوشم می رسید یه لحظه یاد چند سال قبل افتادم یاد بازی هامون بدو بدو ها فوتبال بازی کردن پسرا جلو که رفتم هر چی که به صدا نزدیک تر میشدم بیشتر ذوق می کردم از صدای هیاهو اما یه آن وقتی کوچه رو از بچه هایی دیدم که حسابی سرگرم بازی بودن جوری حتی متوجه ورود من هم نشدن اما یه حس غریبی بهم دست داد پس چرا بچه های همسن و سال من دیگه نبودن مگه من همه بچه هارو نمی شناختم مگه بارها با هم بازی نکرده بودیم یه نگاه به خودم انداختم انگار تازه به خودم اومده بودم چه زود اون روزا گذشته بود ماها بزرگ شده بودیم دیگه بچه های قد و نیم قد مشغول بازی داخل کوچه نبودیم دیگه رویاهامون دوچرخه و اسباب بازی بازی نبود دیگه برای ماهی قرمز داخل تنگ بور ذوق نمی کردیم و از یه هفته قبل از عید هر لحظه نمی پرسیدیم پس کی عید میشه اون روز وقتی ظرفا سبزه رو روی دیوار همسایه دیدم تازه یادم از عید و سفره هفت سین اومده بود یه روزایی برای هر سینش چه تلاش هایی نکرده بودیم هرسال از اول اسفند من ذوق روزی و داشتم که مادر اجازه سبزه کاشتن و صادر کن و بگه الان دیگه وقتش تازه یه وقتایی دور از چشم همه یه ظرف بر می داشتم و برای خودم سبزه می کاشتم پنهانش می کردم و بعد که سبزه ها بزرگ میشدن بعد که لو می رفتم مادر کلی می خندید و می گفت سبزه هات تا عید پیر میشن کاش بر می گشتم به همون سال هایی که اواخر اسفند سبزه های پیر شده بودن به قول مادر اما حالا روح من پیر بود هیچ ذوقی رو درون خودم نمی دیدم اصلا عید و سفره هفت سین انگار از روزهای من زنگ باخته بود با پرتاب توپ خودم و کنار کشیدم و وارد حیاط شدم اما هنوز ذهنم درون کوچه وسط همون جنب و جوش بچه ها و نگاهم روی سبزه های روی دیوار جا مونده بود بعد ا شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab8413 بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 0:39

به لبخند ماه و به کابوس دریا

به حال گرفته به غرق گناه ها

به زلف پریشون به حال گریبون

فقط گریه دارم خدا رو چه پنهون

♥ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 21:37 توسط زینب :

شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeinab8413 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 0:39